جدول جو
جدول جو

معنی صیقل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

صیقل کردن
زدودن، جلا دادن، صیقل زدن
تصویری از صیقل کردن
تصویر صیقل کردن
فرهنگ فارسی عمید
صیقل کردن
(خوا / خا نِ / نَ دَ)
صیقلی کردن. جلا دادن. روشن کردن. زدودن:
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است.
مولوی.
ز اشتیاقت صیقل آیینۀ جان میکنم
از برایت قصر میناکار سامان میکنم.
سعیداشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدق کردن
تصویر صدق کردن
درست درآمدن گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیقل دادن
تصویر صیقل دادن
زدودن، جلا دادن، صیقل زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیقل خوردن
تصویر صیقل خوردن
زدوده شدن، جلا یافتن، صیقل پذیرفتن، صیقل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صید کردن
تصویر صید کردن
جانوری را شکار کردن، اشکردن، اصطیاد، شکردن، شکریدن، اقتناص، بشکریدن، شکاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیقل زدن
تصویر صیقل زدن
زدودن
جلا دادن، صیقل دادن، صیقل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا دَ / دِ کَ دَ)
جلا یافتن. زدوده شدن. روشن شدن:
صیقل رخ تو تا ز می ناب میخورد
آیینه پیچ و تاب چوگرداب میخورد.
مفید بلخی (از آنندراج).
گر نخورد دیدۀ اهل نظر
صیقل حیرت ز تماشا چه حظ.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ تَ دَ)
روشن کردن. جلا دادن. زدودن:
در هر نفس که از دل آگاه میزنی
صیقل به روی آینۀ ماه میزنی.
طاهر نصرآبادی (از آنندراج).
چو از زخمه صیقل زدی تار را
مقام دگر شد خریدار را.
ملاطغرا (از آنندراج).
ای دل بموج اشک سیاهی مبر ز چشم
صیقل مزن که آینه ام را جلا بس است.
کلیم کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ شُ دَ)
آواز کردن ماکیان و خروس. (فرهنگ فارسی معین) :
سحر که کرد ز شادی خروس طبعم قیق
زدم به گوشۀ دستار لب گل تزریق.
فوقی یزدی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به قیق شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ / تِ شُ دَ)
زنی رابرای مدتی معین گرفتن. زنی را به متعه گرفتن. متعه کردن. صیغه گرفتن. رجوع به صیغه و صیغه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
پیمودن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمانه کردن. با کیل اندازه و مقدار چیزی را معین کردن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا کَ / کِ دَ)
جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن:
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینۀ دیده و دل را صیقل.
سلمان (از آنندراج).
نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را
که زنگ خانه آیینه می ریزد غبار من.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
بکار بردن میوه و شیرینی و امثال آن نه بطریق غذای عادی شب و روز. بصورت نقل خوردن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ازآن وجه میوه ها در سولوق ریختم تا بهر وقت از آن با فرزندان تنقلی می کنم. (جهانگشای جوینی) ، مزۀ شراب کردن. خوردن چیزی اندک و خوش طعم با شراب. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تنقل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
فکر کردن در کاری و دریافتن و هوشیدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعقل شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نَنْ دَ / دِ کَ دَ)
روشن کردن. براق کردن. جلا دادن. زدودن
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ عَ بَ تَ)
تصور کردن. (ناظم الاطباء). گمان بردن، متصور شدن. متشکل شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعقل کردن
تصویر تعقل کردن
اندیشیدن اندیشه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل کردن
تصویر نقل کردن
از جایی به جایی بردن حمل کردن، بیان کردن حکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل کردن
تصویر میل کردن
کامیدن نمیدن گراییدن رغبت کردن تمایل یافتن، بسویی متوجه شدن: (آنگاه که میل زوال کند (شمس) و روی بغروب نهد، ) اعراض کردن منحرف شدن: (چون روزگاراز طریق سازگاری میل کند میل در چشم بصیرت کشد) میل کشیدن، : (سلطان بفرمود تا قاور در شربت زهرچشانیدند و هر دو چشم پسرش را میل کشیدند)
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن کامیان و خروس: سحر که کرد شادی خروس طبعم قیق زدم بگوشه دستار لب گل تزریق
فرهنگ لغت هوشیار
شکردن شکار کردن اندر آن مرغ خانگی نپرد زانکه باز از هوا ورا شکرد (سنائی) شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیقل زدن
تصویر صیقل زدن
روشن کردن، جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیقل دادن
تصویر صیقل دادن
مالیدن زدودن پرداخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چکر زن کردن زنی را برای مدتی معین گرفتن زنی را متعه کردن صیغه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
درست در آمدن درست در آمدن صادق بودن: گفته شما در این مورد صدق نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل کردن
تصویر ایل کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقل کردن
تصویر ثقل کردن
شکم نرفتن سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقل کردن
تصویر ثقل کردن
((ثِ. کَ دَ))
سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدق کردن
تصویر صدق کردن
((ص. کَ دَ))
درست درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میل کردن
تصویر میل کردن
((مِ یْ. کَ دَ))
رغبت کردن، خوردن و آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیال کردن
تصویر خیال کردن
پنداشتن، گمان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقل کردن
تصویر نقل کردن
باز گفتن، بازگوکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
گمان کردن، پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندیشه کردن، اندیشیدن، تفکر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد