روشن کردن. جلا دادن. زدودن: در هر نفس که از دل آگاه میزنی صیقل به روی آینۀ ماه میزنی. طاهر نصرآبادی (از آنندراج). چو از زخمه صیقل زدی تار را مقام دگر شد خریدار را. ملاطغرا (از آنندراج). ای دل بموج اشک سیاهی مبر ز چشم صیقل مزن که آینه ام را جلا بس است. کلیم کاشی (از آنندراج)
روشن کردن. جلا دادن. زدودن: در هر نفس که از دل آگاه میزنی صیقل به روی آینۀ ماه میزنی. طاهر نصرآبادی (از آنندراج). چو از زخمه صیقل زدی تار را مقام دگر شد خریدار را. ملاطغرا (از آنندراج). ای دل بموج اشک سیاهی مبر ز چشم صیقل مزن که آینه ام را جلا بس است. کلیم کاشی (از آنندراج)
آواز کردن ماکیان و خروس. (فرهنگ فارسی معین) : سحر که کرد ز شادی خروس طبعم قیق زدم به گوشۀ دستار لب گل تزریق. فوقی یزدی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قیق شود
آواز کردن ماکیان و خروس. (فرهنگ فارسی معین) : سحر که کرد ز شادی خروس طبعم قیق زدم به گوشۀ دستار لب گل تزریق. فوقی یزدی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قَیق شود
جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن: خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری که دهد آینۀ دیده و دل را صیقل. سلمان (از آنندراج). نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را که زنگ خانه آیینه می ریزد غبار من. محمداسحاق شوکت (از آنندراج)
جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن: خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری که دهد آینۀ دیده و دل را صیقل. سلمان (از آنندراج). نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را که زنگ خانه آیینه می ریزد غبار من. محمداسحاق شوکت (از آنندراج)
بکار بردن میوه و شیرینی و امثال آن نه بطریق غذای عادی شب و روز. بصورت نقل خوردن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ازآن وجه میوه ها در سولوق ریختم تا بهر وقت از آن با فرزندان تنقلی می کنم. (جهانگشای جوینی) ، مزۀ شراب کردن. خوردن چیزی اندک و خوش طعم با شراب. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تنقل شود
بکار بردن میوه و شیرینی و امثال آن نه بطریق غذای عادی شب و روز. بصورت نُقل خوردن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : ازآن وجه میوه ها در سولوق ریختم تا بهر وقت از آن با فرزندان تنقلی می کنم. (جهانگشای جوینی) ، مزۀ شراب کردن. خوردن چیزی اندک و خوش طعم با شراب. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تنقل شود
کامیدن نمیدن گراییدن رغبت کردن تمایل یافتن، بسویی متوجه شدن: (آنگاه که میل زوال کند (شمس) و روی بغروب نهد، ) اعراض کردن منحرف شدن: (چون روزگاراز طریق سازگاری میل کند میل در چشم بصیرت کشد) میل کشیدن، : (سلطان بفرمود تا قاور در شربت زهرچشانیدند و هر دو چشم پسرش را میل کشیدند)
کامیدن نمیدن گراییدن رغبت کردن تمایل یافتن، بسویی متوجه شدن: (آنگاه که میل زوال کند (شمس) و روی بغروب نهد، ) اعراض کردن منحرف شدن: (چون روزگاراز طریق سازگاری میل کند میل در چشم بصیرت کشد) میل کشیدن، : (سلطان بفرمود تا قاور در شربت زهرچشانیدند و هر دو چشم پسرش را میل کشیدند)